1 خادمان را ز بهر آن بخرند تا به رخسارشان فرو نگرند
2 «لا الی هولاء» نه مرد و نه زن بین ذالک نه ماده و نه نرند
3 جای ایشان شدست هند و عجم لاجرم هر دو جا به دردسرند
1 ای پسر عشق را بدایت نیست در ره عاشقی نهایت نیست
2 اگرت عشق هست شاکر باش که به عشق اندرون شکایت نیست
1 ما را ز مه عشق تو سالی دگر آمد دور از ره هجر تو وصالی دگر آمد
2 در دیده خیالی که مرا بد ز رخ تو یکباره همه رفت و خیالی دگر آمد
1 این رنگ نگر که زلفش آمیخت وین فتنه نگر که چشمش انگیخت
2 وین عشوهنگر که چشم او داد دل برد و به جانم اندر آمیخت