یکی بخرام در بستان که از خاقانی شروانی غزل 329

خاقانی شروانی

آثار خاقانی شروانی

خاقانی شروانی

یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی

1 یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی دلت بگرفت در خانه برون آتا جهان بینی

2 چو رفتی سوی بستان‌ها یکی بگذر به گورستان که گورستان همی گوید بیا تا دوستان بینی

3 بسی بادام چشمانند به دام مرغ حیرانند بسا پسته دهانان را تو بربسته دهان بینی

4 امیری را که بر قصرش هزاران پاسبان بودند تو اکنون بر سر گورش کلاغی پاسبان بینی

5 سر تابوت شاهان را اگر در گور بگشایند فتاده در یکی کنجی دو پاره استخوان بینی

6 احد گویان صمد جویان همه زیر زمین رفتند تو مهرویان مهوش را در این خاک گران بینی

7 چه دل بندی در این دنیا ایا خاقانی خاکی که تا بر هم نهی دیده نه این بینی نه آن بینی

عکس نوشته
کامنت
comment