- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ساقی، بده شرابم، کندر چنین بهاری نتوان شراب خوردن بیمطربی و یاری
2 یاری لطیف باید، گویندهای موافق تا میتواند از تن کردن بدل گذاری
3 آن کش نشسته باشد در خانه لالهرویی حاجت نباشد او را رفتن به لالهزاری
4 چون تاختن کند غم آهنگ سبزهای کن بر گرد او کشیده از بید و گل حصاری
5 آن ترک را به مستی امروز در میان کش ور در میان نیاید، آخر کم از کناری
6 عیبم مکن، که دیگر مشکل خلاص یابد او را کزین گلستان دامن گرفت خاری
7 این هفته با حریفان من کار آب کردم چون آب کارگر شد، از من مجوی کاری
8 آن ماه با حریفی هر شب شراب نوشد تا جام او نباشد بیکلفت خماری
9 گل گر به رغم سنبل بر خال دل نبندد در بلبلان نیفتد زان گونه خار خاری
10 چون چشم من نگردی ابری به گلستانی چون اوحدی ننالد مرغی ز شاخساری