1
وقت برقع ز رخ کشیدن نیست
رخ بپوشان که تاب دیدن نیست
2
بر من خسته بین و تند مران
که مرا قوت دویدن نیست
3
با که گویم غمت که در مجلس
زهرهٔ گفتن وشنیدن نیست
4
من خود از حیرت تو خاموشم
حاجت منع و لب گزیدن نیست
5
میرمد وحشی آن غزال از من
هرگزش میل آرمیدن نیست