1 بانگ مستی ز آسمان میآید مستی ز فلک نعرهزنان میآید
2 از نعرهٔ او جان جهان میشورد کان جان جهان از آن جهان میآید
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 در پرده دل بنگر صد دختر آبستان زان گنجگه دلها زان سجده گه مستان
2 بشنو چه به اسرارم می آید از آن طارم یک دم که از این سو آ یک دم که قدح بستان
1 نک بهاران شد صلا ای لولیان بانگ نای و سبزه و آب روان
2 لولیان از شهر تن بیرون شوید لولیان را کی پذیرد خان و مان
1 هر آن بیمار مسکین را که از حد رفت بیماری نماند مر ورا ناله نباشد مر ورا زاری
2 نباشد خامشی او را از آن کان درد ساکن شد چو طاقت طاق شد او را خموش است او ز ناچاری
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به