بود سلطانی ورا از عطار نیشابوری وصلت نامه 13

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

بود سلطانی ورا محمود نام

1 بود سلطانی ورا محمود نام هم بوقتش بود عالم بانظام

2 عادل بر حق بد آن سلطان دین بت شکن در سومنات و هند و چین

3 عمر خود اندر غزا بگذاشته کام خود را از غذا برداشته

4 سالها درجنگ کفار لعین بود او کی خسرو روی زمین

5 این جهان آراسته از عدل و داد آن فریدون زمان چون کیقباد

6 صدهزاران بت پرست غلمان شده ملک توران هم از او ویران شده

7 بتکده از تیغ او زیر و زبر چه به چین و چه به هند و چه بکر

8 غلغلی افتاده از وی در جهان قیصران عصر را نبود چنان

9 شهرهای منکران کرده خراب کافران را دل شده ازوی کباب

10 روز و شب در طاعت جبار بود دشمن کیش و بت و زنار بود

11 دیرها کرده خراب اندر جهان از برای دین احمد(ص) آن زمان

12 در طریق دین احمد فرد بود صادق دین بود صاحب درد بود

13 دائماً در راه حق کوشیده بود او شراب از دین حق نوشیده بود

14 صوفی صادق بر آن شاه جهان صادق و عاشق بد آن فخر زمان

15 جان او پرگوهر توحید بود از ره تحقیق بی‌تقلید بود

16 دائماً در ذکر و فکر و معرفت حاصل او بود در دین این صفت

17 شرع احمد را به جان کرده قبول راه شرع او گرفته از اصول

18 دائماً در عدل و در داد آمده مؤمنان جمله از او شاد آمده

19 خلق عالم از سخای وی همی بود خوشدل زان نبد یکدم غمی

20 دائماً جویان مردان خدا دشمن نفس بد و کبر و هوا

21 شب شدی از خانه بیرون آمدی در طلب چون مست و مجنون آمدی

22 یک شبی در علم دین تکرار کرد عشق حق اندر دل او کار کرد

23 سر برهنه پا برهنه شد برون نی برسمی هر زمان آن ذوفنون

24 ناگهی افتاد در ویرانهٔ دید آنجا بیدلی دیوانهٔ

25 پس سلامش کرد و گفت ای پیر راه حاجتی دارم بدرگاه اله

26 حاجت ما را بخواه ازکردگار در تو می‌بینم که هستی مرد کار

27 پس زبان بگشاد پیر بی‌قرار گفت ای محمود از حق شرم دار

28 ملک و مال و تخت خواهی در جهان کی شوی تو از گروه صوفیان

29 با غلامان لطیف و تخت زر کی شوی از راه معنی با خبر

30 با سپاه و لشکر و طبل و علم کی رسی در خوان وصل ذوالکرم

31 باخواتین و ظریف و خان و مان کی رسی در زمرهٔ صاحبدلان

32 با دواج و تاج و شمشیر و کمر کی شوی در معرفت صاحب نظر

33 با سرا و ملک و کشت و کار و بار کی شوی در راه عرفان مردکار

34 با سلاح و اسب و با گنج و گهر کی رسی در وصل حق ای بی‌بصر

35 با سواران دلیر و کر و فر کی رسی در راه مردان ای پسر

36 باحکیمان و ندیمان جهان کی رسی اندر طریق عاشقان

37 با مراد نفس خود خو کردهٔ لاجرم در صد هزاران پردهٔ

38 صدهزاران پرده اندر پیش و پس کی ترا بوئی رسد ای هیچکس

39 پرده‌ها را اول از خود دور کن و آنگهی برخیز و ره پر نور کن

40 رو زِ نور عشق شمعی بر فروز پرده‌ها با آتش دردت بسوز

41 چون بسوزی پرده‌ها را ای قباد آن زمان گردی ز وصل مارشاد

42 چون ترا پیدا شود آن بحر نور هر دو عالم در دلت گردد نفور

43 پادشاهی و بزرگی و جهان مختصر گردد به پیشت آن زمان

44 این سپاه و کشور وملک وحشم در نیابد پیش چشمت یک غنم

45 این غلامان ظریف و ماهروی جمله را بینی خسیس و زشت روی

46 این سرا و باغ چون زندان شود سود این عالم ترا خسران شود

47 این زر و املاک و گنج بیشمار جملگی پیش تو گردد همچو مار

48 این کلاه و این قبا و این کمر جمله در پیش تو گردد مختصر

49 این کنیزان را که می‌بینی به ناز جمله در پیشت نماند چون پیاز

50 از هوای این جهان بیرون شوی بر طریق عاشقان مجنون شوی

51 ترک گیری لذت دنیا به کل پس برون آئی تو از پندار و ذل

52 در ره معشوق خود صادق شوی آن زمان در عشق او لایق شوی

53 سر بسر تو درد گردی ای جوان چون نماند غیر رستی از میان

54 محو گردی فانی مطلق شوی وانگهی در عشق مستغرق شوی

55 چون نماند از وجود تو اثر آن زمان از راه حق یابی خبر

56 چون ز خود فانی شوی باقی شوی آن زمان عین خدا دانی شوی

57 وارهی از ننگ و نام خویشتن بیشکی گردی تو آن دم بت شکن

58 بت چو بشکستی شود گنجت عیان برخوری از گنج وصل جاودان

59 بت چو بشکستی حجاب از پیشرفت عشق آمد راه دین و کیش رفت

60 بت چو بشکستی شوی مرد خدا وارهی تو از طریق ماجرا

61 بت چو بشکستی برستی زینجهان می‌خرامی در جهان جاودان

62 بت چو بشکستی ببر زین خاکدان سیر می‌کن در فضای لامکان

63 بت چو بشکستی بمنزلگه رسی هم بقرب حضرت الله رسی

64 بت شکستی همچو ابراهیم حق چون ز همراهان خود گیری سبق

65 چونکه ابراهیم یکتا گشت و فرد زان سبب بتها شکست آن نیک مرد

66 این جهان پرهوس بتخانه دان همچو ابراهیم بشکن بت عیان

67 چون علی بت نیز در کعبه شکن تا به‌بینی تو جهان ذوالمنن

68 کعبه را تو دل بدان ای با بصر تا شوی از راه معنی با خبر

69 این خیال با هوس را بت بدان بشکن این بتها و رو در لامکان

70 چونکه محمود این سخنهای بلند بشنوید از وی برونشد مستمند

71 آتشی در جان او افتاد سخت وارهید از ننگ و نام و تاج و تخت

72 گفت ای پیر شریف پیشوا وی حبیب مصطفی و مرتضی

73 ای تو سلطان همه عالم یقین وی تو برهان خدای عالمین

74 ای تو قطب اولیا و انبیاء پیر عالم محرم خاص خدا

75 ای تو پیر سالکان در هر طریق رهنمای مؤمنان در هر فریق

76 ای تو سلطان و همه عالم حشم وی تو چوپان و همه عالم غنم

77 ای تو سر خیل بزرگان جهان خلق عالم از وجودت بی‌نشان

78 ای جنید وقت و شبلی زمان با یزید بر مزید خورده دان

79 ای تو پیر راهرو در معرفت ذات تو برتر ز وصف است و صفت

80 ای تو مرد عشق وحدت آمده از ره معنی بعزت آمده

81 ای تو مرد پاکباز با صفا صادقان را رهنما و پیشوا

82 ای تو حکمت از خدا آموخته حکمتی هر دو جهان را سوخته

83 ای تو توحید خدا کرده بیان از ره توحید داده صدنشان

84 ای ترا علم لدنی داده حق در علوم مصطفی خوانده سبق

85 ای تو فخر پیشوایان جهان در تو گنجی بینهایت این زمان

86 ای توسالار سلوک عاشقان وی تو غمخوار دل صاحب دلان

87 ای کمر بسته تو در ره مردوار همچو منصور آمده در پای دار

88 ای چو ابراهیم ادهم کهنه‌پوش همچو بصری بادهٔ حق کرده نوش

89 در ره حق وحدت کل یافته عاشقان حق ز تو مل یافته

90 از خودی خود به کل فانی شده در بقای حق به حق باقی شده

91 در مقام ترک و تجرید آمده در رموز عین توحید آمده

92 بر سریر سلطنت سلطان شده وانگهی در عالم عرفان شده

93 صوفیان طالبان با وفا از تو یابند هر زمان صدق وصفا

94 هر دو عالم در وجودت قطرهٔ عرش و کرسی پیش جودت ذرهٔ

95 هشت جنت سوخته از هیبتت هفت دوزخ یخ شده از حیرتت

96 این جهان و آن جهان خواهان تو امشبی من آمدم مهمان تو

97 اکرم الضیف است بر قول رسول امشبی ما را بلطفت کن قبول

98 گفت اهلا مرحباً شاه آمدی در ره عشاق همراه آمدی

99 بعد از آن سلطان بگفتش ای همام از کجائی و مرا بر گوی نام

100 گفت لقمان سرخسی نام ما است گنج وحدت در دل ویران ما است

101 گفت سلطان که مرا معلوم بود که تو لقمانی باسم ای بحر جود

102 لیک ترسیدم ز وقتت پیر راه زان نگفتم نام تو این جایگاه

103 حمدلله که بدیدم روی شیخ آمدم ناخوانده من هم سوی شیخ

104 شیخ آنجا آمد و ما بیخبر از قدوم شیخ بینا شد نظر

105 بعد از آنش گفت چون رای اوفتاد شیخ اینجا آمد و گشتیم شاد

106 شیخ گفتش بود مردی بیقرار بود در عشق خدای کامکار

107 از ره توحید برخوردار بود صاحب سر بود و مرد کار بود

108 روز و شب در گریه و در آه بود محرم حق بود و پیر راه بود

109 از طریق عشق در راه ادب دائماً بود آن محقق در طلب

110 صوفی صادق بد آن مرد یقین کامل ناطق بد آن دریای دین

111 عاشق صادق بد آن مرد خدا واله و شیدا بد آن پیر صفا

112 ترک و تجرید بغایت داشت او در ره معنی سعادت داشت او

113 در ره توحید حق پاک آمده در ره تجرید چالاک آمده

114 بحر عرفان بود آن مرد خدا سر یزدان بود و گنج بی‌بها

115 سر الا الله را دریافته لی مع الله را به جان بشتافته

116 بود کنزاً گفت کنزاً هم به خود محو گشته پیش او هر نیک و بد

117 لیس فی جبة روایت کرده او هر زمان از بود خود در شستشو

118 کوس سبحانی زده هر دم روان آن محیط بیکران گنج روان

119 او اناالحق آشکارا گفته بود دُرّ این اسرار را او سفته بود

120 دی برفت از داردنیا آن فقیر آن به معنی بس بزرگ و بی‌نظیر

121 آمدم من از سرخس اینجایگاه از برای آن ولی و مرد راه

122 اندر اینجا بد ملازم او مدام دائماً از وصل حق اوشاد کام

123 من دراینجا آمدم شوریده حال دیدم او را رسته کل از قیل و قال

124 سر بحسرة بر نهاده رو بحق دو ملک در پیش او بادو طبق

125 یک ملک ابریق از لؤلؤ پر آب بود در دست دگر مشکو گلاب

126 و آندگر یک حله را میداد ساز از برای آن حبیب پاکباز

127 چون بدان آبش بشستن آن ملک هم در آن حله که آورد از فلک

128 بعد از آن روحانیان آسمان جمع گشتند اندر آنجا آن زمان

129 پس مرا در پیش کردند از نیاز تا که بگذاریم ما بروی نماز

130 بعد از آن صندوق سبزش آن زمان در نهادند و ببردند آسمان

131 آن بزرگی که در آن صندوق رفت هم بدان صندوق در عیوق رفت

132 ای برادر یک زمانی هوش دار قصهٔ مردان حق را گوش دار

133 هر که او در کار حق برکار بود لاجرم از عشق برخوردار بود

134 هرکه عمر خویش را ایثار کرد هر دو عالم را فدای یار کرد

عکس نوشته
کامنت
comment