-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غنچه یکی ز جمله خونین دلان تو رفته فرو بخویش بفکر دهان تو
2 از بهر کشتن دو جهان آن کمر بس است شمشیر احتیاج ندارد میان تو
3 هر جا که فتنه ایست در ابروت جا گرفت بیش از دو خانه گرچه ندارد کمان تو
4 بدنام بیوفائیم از بسکه می کنم با سیل اشک خود سفر از آستان تو
5 بدنام خواندم همه کس بیگمان بد است نامی که نگذرد بغلط بر زبان تو
6 باری ز دستبوس مکن منع ما اگر تنگست جای بوسه بکنج دهان تو
7 بر چرخ این هلال نباشد که دست حسن آویخته بطاق بلندی کمان تو
8 می را نهفته خوردم و مستی نهان نماند رسوای عالمم ز نگاه نهان تو
9 از ناله ات کلیم چه حاصل که چون جرس فریادرس بهم نرساند فغان تو