برفت هر که در اینخانه بود از صفای اصفهانی غزل 63

صفای اصفهانی

آثار صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

برفت هر که در اینخانه بود و یار بماند

1 برفت هر که در اینخانه بود و یار بماند هزار نقش زدودیم تا نگار بماند

2 دل مرا بکنار اختیار کرد و بچرخ نماند و آرزوی چرخ در کنار بماند

3 گذشت هر چه ز هر خار زخم دید گلم گلی بود که منزه ز زخم خار بماند

4 بسیر باغ وجود آمد آن بهار و گذشت چه نقشها که درین باغ از آن بهار بماند

5 طربسرای مرا بود سروی از قد یار بلند و دلکش و سرسبز و پایدار بماند

6 بدار عشق چه منصورهاست بر سر دار گمان مبر تو که منصور رفت و دار بماند

7 هزار پرده بهر راز داشتم من و عشق درید و راز درون من آشکار بماند

8 ببرد سیل سرشکم هزار کوه ز جای غم تو بود که چون کوه استوار بماند

9 ثبات کوه و قرار زمین و دور سپهر نماند و میکده عشق بر قرار بماند

10 نماند شعری و چندین هزار شعر بلند ز عشق روی تو از من بیادگار بماند

11 ز عقل پیر ضیا و ز نفس نور بدهر؟ ز طبع من سخن نغز آبدار بماند

12 بکوی یار پریشان بسی رسید و گذشت بجز حکایت من کاندرین دیار بماند

13 چه غم که دولت دنیی نماند بهر صفا خزائن گهر پاک شاهوار بماند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر