-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آورد طبیب جان یک طبله ره آوردی گر پیر خرف باشی تو خوب و جوان گردی
2 تن را بدهد هستی جان را بدهد مستی از دل ببرد سستی وز رخ ببرد زردی
3 آن طبله عیسی بد میراث طبیبان شد تریاق در او یابی گر زهر اجل خوردی
4 ای طالب آن طبله روی آر بدین قبله چون روی بدو آری مه روی جهان گردی
5 حبیب است در او پنهان کان ناید در دندان نی تری و نی خشکی نی گرمی و نی سردی
6 زان حب کم از حبه آیی بر آن قبه کان مسکن عیسی شد و آن حبه بدان خردی
7 شد محرز و شد محرز از داد تو هر عاجز لاغر نشود هرگز آن را که تو پروردی
8 گفتم به طبیب جان امروز هزاران سان صدق قدمی باشد چون تو قدم افشردی
9 از جا نبرد چیزی آن را که تو جا دادی غم نسترد آن دل را کو را ز غم استردی
10 خامش کن و دم درکش چون تجربه افتادت ترک گروان برگو تو زان گروان فردی