-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیاور ساقیا! در دِه من دل خسته را جامی که من خود را نمی دانم ز نیک و بد سرانجامی
2 به امّید وصالش دامن عمرم به ناکامی برفت از دست و در دستم نیامد دامن کامی
3 من اوّل بلبلی بودم میان بلبلان گویا کنون هستم به تنهایی اسیر افتاده در دامی
4 دلارامم اگر بینی نماند در دل آرامت که دارد در همه عالم بدین خوبی دلارامی
5 بر آن بام آن که من دیدم گل خندان همی ماند عجب دارم اگر روید گلی بر گوشه بامی
6 مجالی نیست کس را ای دریغا در شبستانش وگرنه می فرستادم به دست باد پیغامی
7 بلای عاشقی بردن نباشد کار هر مردی در آتش زندگی کردن نباشد کار هر خامی
8 اگر در سر ندارم من خیال روی و مویت را چه می جویم ز کوی تو به هر صبحی و هر شامی
9 جلالا جام می بردار و نام و ننگ یک سو نه که ترک نام اگر گیری برآری در جهان نامی