براه بادیه گفت از عطار نیشابوری الهی نامه 4

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

براه بادیه گفت آن یگانه

1 براه بادیه گفت آن یگانه دو جوی آب سیه دیدم روانه

2 شدم بر پی روان تا آن چه آبست که چندینیش در رفتن شتابست

3 بآخر چون بر سنگی رسیدم بخاک ابلیس را افتاده دیدم

4 دو چشمش چون دو ابر خون فشان بود زهر چشمیش جوئی خون روان بود

5 چو باران می‌گریست و زار می‌گفت پیاپی این سخن همواره می‌گفت

6 که این قصّه نه زان روی چو ماهست ولی رنگ گلیم من سیاهست

7 نمی‌خواهند طاعت کردن من نهند آنگه گنه بر گردن من

8 چنین کاری کرا افتاد هرگز ندارد مثل این کس یاد هرگز

عکس نوشته
کامنت
comment