-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بویی ز سر زلف به عالم نفرستاد کاندر پی او قافله غم نفرستاد
2 تا طرّه او روز جهان را به شب آورد مهتاب رخش نور به عالم نفرستاد
3 فریاد من از دست طبیب است که دانست احوال دل ریشم و مرهم نفرستاد
4 گفتیم قدمرنجه کند بر سر بیمار مردیم و کسی نیز به ماتم نفرستاد
5 بر دست صبا بویی از آن زلف دلاویز میگفت که بفرستم و آن هم نفرستاد
6 در بادیه از تشنگیام جان به لب آمد و او شربتی از چشمه زمزم نفرستاد
7 نقش رخ او حیف که بر جان جلال است کس حور بهشتی به جهنّم نفرستاد