1 «بوآلو»، شاعر گویای مغرب حکیم بخرد دانای مغرب
2 در این نکته چه خوش گفت این سخن را که بس خوش آمد از این نکته من را:
3 که اندر چارپایان چرایی و یا ماهی و مرغان هوایی
4 ز هر تیره گروه نسل حیوان ندیدم ابلهی مانند انسان
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 بدان سرم که شکایت ز روزگار کنم گرفته اشک ره دیدهام، چه کار کنم؟
2 بدین مشقت الا، زندگی نمیارزد که من ز مرگ، همه عمر را فرار کنم
1 گرسنه چون شیرم و برهنه چو شمشیر برهنهای شیر گیر و گرسنهای شیر
2 برهنه ام دستگیریم نکند کس! دست نگیرد کسی به برهنه شمشیر
1 به پندار دانای مغرب زمین پدید آور پند نو «داروین»
2 زمانه ز میمون، دمی کم نمود سپس ناسزا نامش، آدم نمود
1 جهان را دائما این رسم و این آیین نمیماند اگر چندی چنین ماندست، بیش از این نمیماند
2 به چندین سال عمر، این نکته را هر سال سنجیدی که آن اوضاع دی، در فصل فروردین نمیماند
1 آتشین طبع تو عشقی که روانست چو آب رخ دوشیزه فکر از چه فکنده است نقاب
2 در حجاب است سخن گر چه بود ضد حجاب بس خرابی ز حجاب است که ناید به حساب
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **