1 «بوآلو»، شاعر گویای مغرب حکیم بخرد دانای مغرب
2 در این نکته چه خوش گفت این سخن را که بس خوش آمد از این نکته من را:
3 که اندر چارپایان چرایی و یا ماهی و مرغان هوایی
4 ز هر تیره گروه نسل حیوان ندیدم ابلهی مانند انسان
1 خیال خواجگیت بود، بر تمام جهان شدی ز خانه خود هم جواب، چشمت کور!
2 جزای نیت زشت تو هست، این که چنین: ز هر کنار شوی طرد باب، چشمت کور!
1 مرا چه کار که یک عمر، آه و ناله کنم؟ که فکر مملکت شش هزار ساله کنم!
2 وطن پرستی، مقبول نیست در ایران قلم بیار، من این ملک را قباله کنم
1 دولت به ریش زرد «ظهیر» آبرو گرفت کناس را بیار، که کابینه بو گرفت
2 بعد از دو سال، خواست «تدین » کند نماز با فاضل آب حوض سفارت، وضو گرفت
1 جهان را دائما این رسم و این آیین نمیماند اگر چندی چنین ماندست، بیش از این نمیماند
2 به چندین سال عمر، این نکته را هر سال سنجیدی که آن اوضاع دی، در فصل فروردین نمیماند
1 آتشین طبع تو عشقی که روانست چو آب رخ دوشیزه فکر از چه فکنده است نقاب
2 در حجاب است سخن گر چه بود ضد حجاب بس خرابی ز حجاب است که ناید به حساب