1 خوشا دلی که اثیرش کند تمنایی خوشا سری که توان کرد صرف سودایی
2 نبرد باد زکوی توام که خاکم کرد به جستجوی تو هر ذره زو به صحرایی
3 ز چاک سینه درون دلش توانم دید ادب نمیدهدم رخصت تماشایی
1 زهی نگاه تو سرگرم مردم آزاری منم زچشم تو در عین گرم بازاری
2 اگر درست بود این که مردمان گویند به خواب فتنه نکوتر بود زبیداری
1 چون بر رخت آن زلف پریشان لرزد در سینه ما دل طپد و جان لرزد
2 جز زلف سیه کار تو کس دید بگو کفری که چنین بر سرایمان لرزد
1 مرا بیگانه ای بیگانه میگرداند از یاران برای بی وفایی می کنم ترک وفاداران
2 اگر جوید بهانه بهر قتلم چشم بیمارش چنین باشد بهانه جوی می باشند بیماران