خوشا که گنبد چرخ کهن فرو از غالب دهلوی غزل 143

غالب دهلوی

آثار غالب دهلوی

غالب دهلوی

خوشا که گنبد چرخ کهن فرو ریزد

1 خوشا که گنبد چرخ کهن فرو ریزد اگر چه خود همه بر فرق من فرو ریزد

2 بریده ام ره دوری که گر بیفشانم به جای گرد، روان از بدن فرو ریزد

3 ز جوش شکوه بیداد دوست می ترسم مباد مهر سکوت از دهن فرو ریزد

4 دهد به مجلسیان باده و به نوبت من به من نماید و در انجمن فرو ریزد

5 مرا چه قدر به کویی که نازنینان را غبار بادیه از پیرهن فرو ریزد

6 ز خارخار چنین کس چه نالمی که خسک به رختخواب گل و یاسمن فرو ریزد

7 ترا که عالم نازی به غمزه بستاید کسی که گل به کنار چمن فرو ریزد

8 مکن به پرسشم از شکوه منع کاین خونی ست که خود ز زخم دم دوختن فرو ریزد

9 به من بساز و بدان غمزه می به جام مریز که هوشم از سر و تابم ز تن فرو ریزد

10 بترس زانکه به محشر ز طره طرار دل شکسته ام از هر شکن فرو ریزد

11 به ذوق باده ز بس آب در دهن گردد می نخورده مرا از دهن فرو ریزد

12 رواست غالب اگر «در قائلش » گویی که از لبش ز روانی سخن فرو ریزد

عکس نوشته
کامنت
comment