1 ای خواجهٔ مبارک بر بندگان شفیق فریاد رس که خون رهی ریخت جاثلیق
2 یک جام خون بچهٔ تاکم فرست ، از آنک هم بوی مشک دارد و هم گونهٔ عقیق
3 تا ما به یاد خواجه دگر بار پر کنیم ار خون خوشه ، اَکحَل و قیفال و باسلیق
1 ما را بدان لب تو نیاز است در جهان طعنه مزن که با دو لب من چرا چَخی
1 دلی را کز هوا جستن چو مرغ اندر هوا یابی به حاصل مرغ وار او را بر آتش گَردنا یابی
1 به وقت دولت سامانیان و بلعمیان چنین نبود جهان با نهاد و سامان بود