- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوشا آن روزگار خوش که با من بود یاری خوش جدا ز آن یار خوش دیگر ندیدم روزگاری خوش
2 نمیدانم به صید دل چه آمد آنقدر دانم که در خون می تپد از شهسواری خوش شکاری خوش
3 نوید کشتنم آن شوخ امشب داده و دارم به امید وفای وعده ی خوش انتظاری خوش
4 بود زان شهریارم شهر دل ویران و حیرانم که چون ویران شود شهری که دارد شهریاری خوش؟
5 غمم از غمگساران گرچه دایم در دل ست اما نباشد نا خوش آن غم را که باشد غمگساری خوش
6 نه وصلش خوش بود نه هجر و نه شادی نه غمناکی خطا گوید که گوید عشق بازی هست کاری خوش
7 بود در صید گاهت شهسوارا تا کیم حسرت؟ بر آن صیدی که از دنبال دارد شهسواری خوش
8 (سحابا) همچو مرهم بر دل عشاق خار غم خوش است اما اگر خاری بود از گلعذاری خوش