- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بلاست خط نگارین و زلف خود به خمش دگر ز فتنه چه بر سر نوشته تا قلمش
2 به این جمال و نکویی که اوست می ترسم موحدان به خدایی کنند متهمش
3 اگر فریب ملایک دهد عجب نبود که یاصمد بنویسند جای یاصنمش
4 شبی به ناله دلش را اگر به دست آری به هر امید توان کرد تکیه بر کرمش
5 دلی که راه به آن چشمه زنخدان برد مسیح آب خضر می دهد به جام جمش
6 شعور نیست که یک دم به خویش پردازم خرابم از قدح التفات دم به دمش
7 اگر زین به رگم ریش باخبر نشوم ز پای تا بسرم محو لذت المش
8 به قید زلف گره گیر او گرفتارم دریغ جان نتوانم فشاند در قدمش
9 پریده دل به هوای کسی «نظیری » را که گرد کعبه بگردد کبوتر حرمش