1 بیک نظر کندم دیده مبتلای کسی ندیده است چو دیده کسی بلای کسی
2 خرابی دل من نیست جز زدیدهٔ من که بسته باد چنین روزن از سرای کسی
3 ز دست دیده چه سازم مرا بجان آورد کسی چگونه کشد روز و شب جفای کسی
4 من از کجا و غم عشق بیغمان ز کجا چه لازمست کسی غم خورد برای کسی
5 ز دیده شکوه کنم یا ز جور مهرویان بلاست بدتر یا مایهٔ بلای کسی
6 ز عشق شکر کنم یا کرشمهٔ معشوق دواست خوشتر یا مایهٔ دوای کسی
7 وفا و مهر ازینان طمع مدار ایدل نمیشوند نکویان بمدعای کسی
8 چو دیده دید و طپیدن گرفت دل نتوان بغیر آنکه نهد دل کسی برای کسی
9 چو دل ز سینه برون رفت و با کسی پیوست طمع مدار دگر گردد آشنای کسی
10 ز غیر شکوه برم سوی بار از و بکجا بهر کسی نتوان گفت ماجرای کسی
11 ز بیوفائی خوبان بجان رسد گرفیض سزای اوست که دل بست در وفای کسی