- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بایوان شد و نامه پاسخ نوشت بباغ بزرگی درختی بکشت
2 نخست آفرین کرد بر کردگار کزو بود روشن دل و بختیار
3 خداوند ناهید و گردان سپهر کزویست پرخاش و آرام و مهر
4 سپهری برین گونه بر پای کرد شب و روز را گیتی آرای کرد
5 یکی را چنین تیرهبخت آفرید یکی را سزاوار تخت آفرید
6 غم و شادمانی ز یزدان شناس کزویست هر گونه بر ما سپاس
7 رسید آنچ دادی بدین بارگاه اسیران و پیلان و تخت و کلاه
8 هیونان بسیار و افگندنی ز پوشیدنی هم ز گستردنی
9 همه آلت ناز و سورست و بزم بپیش تو زین سان که آید برزم
10 مگر آنکسی کش سرآید بپیش بدین گونه سیر آید از جان خویش
11 وزان رنج بردن ز توران سپاه شب و روز بودن به آوردگاه
12 ز کارت خبر بد مرا روز و شب گشاده نکردم به بیگانه لب
13 شب و روز بر پیش یزدان پاک نوان بودم و دل شده چاک چاک
14 کسی را که رستم بود پهلوان سزد گر بماند همیشه جوان
15 پرستنده چون تو ندارد سپهر ز تو بخت هرگز مبراد مهر
16 نویسنده پردخته شد ز آفرین نهاد از بر نامه خسرو نگین
17 بفرمود تا خلعت آراستند ستام و کمرها بپیراستند
18 صد از جعد مویان زرین کمر صد اسپ گرانمایه با زین زر
19 صد اشتر همه بار دیبای چین صد اشتر ز افگندنی هم چنین
20 ز یاقوت رخشان دو انگشتری ز خوشاب و در افسری بر سری
21 ز پوشیدن شاه دستی بزر همان یاره و طوق و زرین کمر
22 سران را همه هدیهها ساختند یکی گنج زین سان بپرداختند
23 فریبرز با تاج و گرز و درفش یکی تخت زرین و زرینه کفش
24 فرستاد و فرمود تا بازگشت از ایران بسوی سپهبد گذشت
25 چنین گفت کز جنگ افراسیاب نه آرام باید نه خورد و نه خواب
26 مگر کان سر شهریار گزند بخم کمند تو آید ببند
27 فریبرز برگشت زان بارگاه بکام دل شاه ایران سپاه