ورای پرده از جلال الدین محمد مولوی غزل 572

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

ورای پرده جانت دلا خلقان پنهانند

1 ورای پرده جانت دلا خلقان پنهانند ز زخم تیغ فردیت همه جانند و بی‌جانند

2 تو از نقصان و از بیشی نگویی چند اندیشی درآ در دین بی‌خویشی که بس بی‌خویش خویشانند

3 چه دریاها که می‌نوشند چو دریاها همی‌جوشند اگر چه خود که خاموشند دانااند و می‌دانند

4 در آن دریای پرمرجان یکی قومند همچون جان ورای گنبد گردان براق جان همی‌رانند

5 ایا درویش باتمکین سبک دل گرد زوتر هین میان بزم مردان شین که ایشان جمله رندانند

6 ملوکانند درویشان ز مستی جمله بی‌خویشان اگر چه خاکیند ایشان ولیکن شاه و سلطانند

7 ز گنج عشق زر ریزند غلام شمس تبریزند و کان لعل و یاقوتند و در کان جان ارکانند

عکس نوشته
کامنت
comment