میان ابرو و چشم توگیر از ملک‌الشعرا بهار غزل 336

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

میان ابرو و چشم توگیر و داری بود

1 میان ابرو و چشم توگیر و داری بود من این میانه شدم کشته این چه کاری بود

2 تو بی وفا واجل در قفا و من بیمار بمردم از غم و جز این چه انتظاری بود

3 مرا ز حلقه ی عشاق خود نمیراندی اگر به نزد توام قدر و اعتباری بود

4 در آفتاب جمال تو زلف شبگردت دلم ربود و عجب دزد آشکاری بود

5 به هر کجا که ببستیم باختیم ز جهل قمار جهل نمودیم و خوش قماری بود

6 تمدن آتشی افروخت در جهان که بسوخت زعهد مهر و وفا هرچه یادگاری بود

7 بنای این مدنیت به باد می‌دادم اگر به دست من از چرخ اختیاری بود

8 میئی خوریم به باغی نهان ز چشم رقیب اگر تو بودی و من بودم و بهاری بود

عکس نوشته
کامنت
comment