- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 میان مهربانی آنچنان بیگانه می خندد که شمع از خجلتم می گرید و پروانه می خندد
2 به پیری گشته ام بازیچه طفلی تماشا کن ز شوخی زیر لب بر محرم و بیگانه می خندد
3 چنان گرم است از دیوانه ام بازار خندیدن که گوهر در محیط اخگر در آتشخانه می خندد
4 ز عکس روی طفلان گلستان خوان بازیگوش به رنگ گل در و دیوار مکتبخانه می خندد
5 شگون دانسته چندان خنده بر سامان دل کردن که بیند صبح را گر فرش این ویرانه می خندد
6 ز طفلی گفتگوی عشق را افسانه می داند اگر در خواب می بیند دل دیوانه می خندد
7 چنان بالیدن از فیض هوای ابر می جوشد که همچون غنچه در دامان دهقان دانه می خندد
8 اسیر از توبه ساغر می کشم در وادی شوقی که از خاک ره زهدم گل پیمانه می خندد