- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بتی که گر فکند یک نظر بر آتش و آب شود ز لطف جمالش مصور آتش و آب
2 کرشمهای گر ازو بیند آب و آتش هیچ شود ز چشمش بیشک معبهر آتش و آب
3 ز سیم و شکر روی و لب آن کند با من نکردهرگز بر سیم و شکر آتش و آب
4 لب و دو عارض با آب و نارش آخر برد ز طبع و روی من آن ماه دلبر آتش و آب
5 ز آه من نشگفت وز چهرش ار گیرد سپهر بر شده و چشم اختر آتش و آب
6 میار طعنه اگر عارض و لبش جویم از آنکه جست کلیم و سکندر آتش و آب
7 ز خطرت دل و چشم وی اندرین دل و چشم بسان ابر بهاری ست مضمر آتش و آب
8 بشب بخفته خوش و من ز هجر او کرده ز دیده و دل بالین و بستر آتش و آب
9 ز درد فرقت آن ابر حسن و شمع سرای چو ابر و شمعم در چشم و بر سر آتش و آب
10 به دل گرفت به وقتی نگار من که همی کنند لانه و باده بدل بر آتش و آب
11 ببین تو اینک بر لاله قطرهٔ باران اگر ندیدی بر هم مقطر آتش و آب
12 بطبع شادی زاید ز زادهای کو را پدر صبا و زمین بود مادر آتش و آب
13 ز برق و باد به بینی بر آسمان و زمین حساموار شدست وز ره در آتش و آب
14 پدید کرد تصاویر مانی ابر و زمین برآورید تماثیل آزر آتش و آب
15 مزاج و طبع هوا گرم و نرم شد نشگفت اگر بزاید از پشم و مرمر آتش و آب
16 چو طبع سید گردد چمن به زینت و فر چو عدل سید گردد برابر آتش و آب
17 سر محامد سید محمد آنکه شدست بلند همت و نظمش به گوهر آتش و آب
18 مهی که گر فکند یک نظر به لطف و به خشم شود بسوی ثری و دو پیکر آتش و آب
19 به نور رایش گشته منور انجم و چرخ به ذات عونش گشته معمر آتش و آب
20 به نزد بخشش و بذلش محقر ابر و بحار به نزد حشمت و حلمش مستر آتش و آب
21 مسخر خضر ار گشت باد و آب و زمین مثال امر ورا شد مسخر آتش و آب
22 به حلم و خشمش کردند وصف از آن معنی مهیب و سهل بود بر غضنفر آتش و آب
23 زند به امرش اگر هیچ خواهد از خورشید به حد باختر و حد خاور آتش و آب
24 گر آب و آتش اندر خلاف او کوشند ز باد و خاک بینند کیفر آتش و آب
25 به حکم نافذ نشگفت اگر برون آرد ز چوب و سنگ چو موسی پیمبر آتش و آب
26 ز باد قدرت اگر کرد جانور عیسی شود ز فرش بیباد جانور آتش و آب
27 زهی ز مایهٔ رایت منور انجم و چرخ زهی ز سایهٔ تیغت مظفر آتش و آب
28 گه موافقت ار چون دل تو بودی چرخ بدی به چرخ برین قطب و محور آتش و آب
29 شمال جودت بر آب و آتش ار نوزید چرابه گونه چو سیمست و چون زر آتش و آب
30 ز باس و سعی تو بدست ورنه بیسببی بطبع خشک چرا آمد و تر آتش و آب
31 به صدر دولت بایستهای واندر خور چنانکه هست و ببایست و در خور آتش و آب
32 به طبع خویش نبینند هیچ اگر خواهی به قدر و قد تو پستی وو نظر آتش و آب
33 سموم خشم تو گر برزند به ابر و زمین نسیم خلق تو گر بروزد بر آتش و آب
34 شو ز بیم تو لرزان زمین و ابر عقیم شود ز خلق تو چون مشک و عنبر آتش و آب
35 شود ز قدر تو عالیتر از سپهر زمین رود به امر تو از بحر و اخگر آتش و آب
36 اگر نه بیم و امیدت بدی به بحر و هوا وگر نه هیبت و حکمت بدی بر آتش و آب
37 برو عتاب و عقوبت خدای کی کردی ز بهر یونس و قومش مسخر آتش و آب
38 به هفت کشور خشمت رسید و نظم آری جدا که دید خود از هفت کشور آتش و آب
39 ز قدر و نظم تو دارند بهره زان نشدند چو باد و خاک کثیف و مدور آتش و آب
40 معاقبست حسودت به دو مکان به دو چیز به سان فرعون در مصر و محشر آتش و آب
41 میان طبع تو و طبع حاسدت در نظم کفایتست در آن شعر داور آتش و آب
42 که چون در آید در طبع تو شود بیشک بر آن دو طبع دگر کبر و مفخر آتش و آب
43 به زیر فکرت و کلک تو خاست بر در نظم ز خاک و باد از آنست برتر آتش و آب
44 چو بود خاطر و طبع تو کلک را همراه ببوسد ار چه بود کلک و دفتر آتش و آب
45 اگر ندارد نسبت به خامهٔ تو چراست به نزد خامت هم خیر و هم شر آتش و آب
46 شد از بهاء مدیحت سخنور اختر و کلک شد از سخاء وجودت توانگر آتش و آب
47 جهان بگیر به آن باد پای خاک نهاد که هست با تک او کند و مضطر آتش و آب
48 گه مسیر بود بر نهاد چرمهٔ تو به نزد عقل مصور شود گر آتش و آب
49 به پست و بالا چون آب و آتشست مگر شدست از پی تو اسب پیکر آتش و آب
50 به سان صرصر لیکن به گاه تابش و خوی که دید ساخته در طبع صرصر آتش و آب
51 جهان ندید مگر چرمهٔ ترا در تک به هیچ مستقری سایهگستر آتش و آب
52 زمانه ساخت ز هفت اختر و چهار ارکان برای زینت بزمت دو لشکر آتش و آب
53 بخواه از آنکه چو خوردی چو طبع خود بندد دماغ و طبع ترا زیب و زیور آتش و آب
54 بصوفت آب و بطبع آتش و ندیده جهان مگر به جام توچون دو برادر آتش و آب
55 تو روی شادی افروز و آب غم بر از آن هنی و روشن در جام و ساغر آتش و آب
56 که بهر پیرهنی من گزیدم از دل و چشم ز جور چرخ چو دماغ و سمندر آتش و آب
57 در آب و آتش بیحد چرا شوم غرقه چو هست باد و هوا را مقدر آتش و آب
58 ز خون ببست دل و چشم پس چو آهن و خاک چراست در دل و چشمم مجاور آتش و آب
59 برید فکرت کلک تو خواست بر در نظم ز خاک و باد از آنست برتر آتش و آب
60 ولیک از آتش و آبست دیده و دل من چو در ثنای تو کردم مکرر آتش و آب
61 همیشه تا به زمینست و چرخ گنج و نجوم همیشه تا به سعیرست و کوثر آتش و آب
62 سخاو لطف ترا بنده باد ابر و هوا سنا و حلم ترا باد چاکر آتش و آب
63 مباد قاعدهٔ دولت تو زیر و زبر همیشه تا که بود زیر و ازبر آتش و آب