-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بتی کو زهره و مه را همه شب شیوه آموزد دو چشم او به جادویی دو چشم چرخ بردوزد
2 شما دلها نگه دارید مسلمانان که من باری چنان آمیختم با او که دل با من نیامیزد
3 نخست از عشق او زادم به آخر دل بدو دادم چو میوه زاید از شاخی از آن شاخ اندرآویزد
4 ز سایه خود گریزانم که نور از سایه پنهانست قرارش از کجا باشد کسی کز سایه بگریزد
5 سر زلفش همیگوید صلا زوتر رسن بازی رخ شمعش همیگوید کجا پروانه تا سوزد
6 برای این رسن بازی دلاور باش و چنبر شو درافکن خویش در آتش چو شمع او برافروزد
7 چو ذوق سوختن دیدی دگر نشکیبی از آتش اگر آب حیات آید تو را ز آتش نینگیزد