بهتر ز کوی یار، دل اندر نظر نداشت از عارف قزوینی

عارف قزوینی

عارف قزوینی

عارف قزوینی

بهتر ز کوی یار، دل اندر نظر نداشت

1 بهتر ز کوی یار، دل اندر نظر نداشت یا چون من فلک زده جای دگر نداشت

2 چندین هزار یار گرفتم یک از هزار همچون «هزار» از دل زارم خبر نداشت

3 گفتم من آنچه راست، بگوشی اثر نکرد کشتم هر آنچه تخم حقیقت، ثمر نداشت

4 جز قطره خون، که دیده نثار ره تو کرد دل در بساط آه دگر در جگر نداشت

5 یک عمر ریختیم بدل خون و حاصلش این قطره گشت و هیچ ازین بیشتر نداشت

6 آنی غم از خرابی بنیان عمر من غفلت نکرد، بیشتر از این هنر نداشت

7 تا آن دقیقه ای که نکرد استخوانم آب از سر هوای عشق وطن دست برنداشت

8 ز اول قدم، جدا شدم از همرهان، که کس در این طریق، یک قدم راست، برنداشت

9 ایران پیر، همچو جوانان دور ما بی عفت و خطا روش و بدگهر نداشت

10 وجدان و حس، دو دشمن فولاد پنجه اند آنکس که داشت دشمن از اینان بتر نداشت

11 سوگند میخورم به حقیقت که در جهان روح بشر، ز روح حقیقت خبر نداشت

12 از عشق سگ، ملامت عارف مکن که گفت جز این بهر چه دست زدم جز ضرر نداشت

عکس نوشته