بتم باهر سری هر سو سروکار دگر از شمس مغربی غزل 62

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

بتم باهر سری هر سو سروکار دگر دارد

1 بتم باهر سری هر سو سروکار دگر دارد غمش با هر دلی سودا و بازار دگر دارد

2 جمال و عشق آندلبر ز هر معشوق و هر عاشق بگاه جلوه نظاّری و دیداری دگر دارد

3 اگرچه دیده گلزار روی او مشو قانع که روی او جز این گلزار، گلزاری دگر دارد

4 اگر او‌دیده دادت که دیدارش بدو بینی طلب کن دیده دیگر که دیداری دگر دارد

5 اگر در ساعتی صد بار رخسارش بصد دیده همی بینی مشو قانع که رخساری دگر دارد

6 چو گفتارش بدانگوشی که او بخشید بشنیدی برو گوشی دگر بستان که گفتاری دگر دارد

7 مگو در شهر و بازارش خریدارش منم تنها که در هر شهر و بازاری خریداری دگر دارد

8 تو تنها نیستی بیمار آن چشم شوخ آن دلبر که چشمش چون تو در هر گوشه بیماری دگر دارد

9 نه تنها مغربی باشد گرفتار سر زلفش که زلف او بهر موئی گرفتاری دگر دارد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر