-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بت پیمان شکم دم از وفا زد اثر نقشی بر آب گریه ها زد
2 خوشا آسایش دردی که ما را چنان گیرد که نتوان دست و پا زد
3 ز درد رشک همکاران کبابیم بمجلس اشک شمع آتش بما زد
4 ز بخت تیره روز هر که شب شد بجای شمع آتش در سرا زد
5 چرا آب بقا نبود سیه روز که راه راحت آباد فنا زد
6 قمار پاکبازی خوش نشین شد دوشش فقرم ز نقش بوریا زد
7 شکر خند گل ساغر صدا داشت حریفان صبوحی را صلا زد
8 خدنگ آه چون تیر هوائیست کزو نتوان شکار مدعا زد
9 سموم عشق رخت هستیم سوخت در آن وادی که مجنون را هوا زد
10 کلیم از مطلب نایاب بگذشت بدست آورده را هم پشت پا زد