-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بتان شهر که ترکانه باج می طلبند مراد سر بود از هر که تاج می طلبند
2 نماند در جگرم آب و این سیه چشمان هنوز از ده ویران خراج می طلبند
3 ز درد عشق دل خلق روزگار پرست بغایتی که طبیبان علاج می طلبند
4 شکر ز شیر جدا می کنند یکجهتان نه همچو شیر و شکر امتزاج می طلبند
5 درون درد کشان رخنه رخنه گشت و هنوز شراب لعل ز جام زجاج می طلبند
6 منم که روی دلم در شکست کار خودست وگرنه گبر و مسلمان رواج می طلبند
7 بجلوه یی نتوان شد چراغ خلوت انس صفای فطرت و لطف مزاج می طلبند
8 مران ز انجمن خویش تنگدستان را که جرعه یی ز سر احتیاج می طلبند
9 مده ز دست فغانی کمند زلف بتان که این مراد بشبهای داج می طلبند