بتان شهر که ترکانه از بابافغانی شیرازی غزل 174

بابافغانی شیرازی

آثار بابافغانی شیرازی

بابافغانی شیرازی

بتان شهر که ترکانه باج می طلبند

1 بتان شهر که ترکانه باج می طلبند مراد سر بود از هر که تاج می طلبند

2 نماند در جگرم آب و این سیه چشمان هنوز از ده ویران خراج می طلبند

3 ز درد عشق دل خلق روزگار پرست بغایتی که طبیبان علاج می طلبند

4 شکر ز شیر جدا می کنند یکجهتان نه همچو شیر و شکر امتزاج می طلبند

5 درون درد کشان رخنه رخنه گشت و هنوز شراب لعل ز جام زجاج می طلبند

6 منم که روی دلم در شکست کار خودست وگرنه گبر و مسلمان رواج می طلبند

7 بجلوه یی نتوان شد چراغ خلوت انس صفای فطرت و لطف مزاج می طلبند

8 مران ز انجمن خویش تنگدستان را که جرعه یی ز سر احتیاج می طلبند

9 مده ز دست فغانی کمند زلف بتان که این مراد بشبهای داج می طلبند

عکس نوشته
کامنت
comment