- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بسنجر گفت غزّالی که ای شاه برون نیست از دو حالِ تو درین راه
2 اگر بیداری اینجا چون نشینی که تا برهم زنی دیده، نه بینی
3 وگر تو خفتهٔ این پادشائی نه بینی هیچ تا دیده گشائی
4 بملکی چَند نازی چند خندی که تا چشمی گشائی و ببندی
5 ازو آثار در عالم نه بینی کم از هیچی بوَد آن هم نه بینی
6 تو گر خود یزدجرد پادشائی بکشته عاقبت در آسیائی
7 اگر آگه نهٔ زان آسیا تو یکی بنگر بدین چرخ دو تا تو
8 چو افتادی بدین چرخ دو تا در شوی آخر بپای آسیا در
9 درین آتش چه عودی چه گیائی بخسپد شب چه شاهی چه گدائی