1 از بسکه به تحصیل غنا حرص توجان کند قبر است نگینی که به نام تو توان کند
2 جزتخم ندامت چهکند خرمن ازبن دشت بیحاصل جهدیکه زمین دگرانکند
3 چون شمع درین ورطه فرو رفت جهانی رستن چه خیال است ز جاهیکه زبانکند
4 امروز به حکم اثر لاف تهور رستم زن مردیست که بال مگسان کند
5 در هر کف خاکی دو جهان ریشهٔ مستی است با قوت تقوا نتوان بیخ رزانکند
6 زهاد ز بس جان به لب صرفهٔ ریشند در ماتم این مردهدلان مو نتوان کند
7 فریاد که راهی به حقیقت نگشودیم نقبیکه به دلکند نفس سخت نهانکند
8 چون غنچه به جمعیت دل ساخته بودیم این عقدهکه واکردکه ما را ز میانکند
9 در دل هوسی پا نفشرد از رم فرصت هر سبزه که برریشه زد این آب روان کند
10 پیچ و خم این عقده گشودیم به پیری یعنیکه به دندان نتوان دل ز جهان کند
11 بیدل نه به دنیاست قرارت نه به عقبا خورده است خدنگ تو ازین هفت کمان کند
دیدگاهها **