- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بسکه از طرز خرامت جلوهٔ مستانه ریخت رنگ از روی چمن چون باده ازپیمانه ریخت
2 حسرت وصل تو برد آسایش از بنیاد دل پرتوشمعت شبیخونی درین ویرانه ریخت
3 فکر زلفت سینهچاکان را ز بس پیچیده است میتوان از قالب این قوم خشت شانه ریخت
4 خاک صحرا موج میشد ازتپیدنهای دل چشممستتخوناینبسمل عجبمستانه ریخت
5 گر غبار خاطر شمعی نباشد در نظر میتوان صد صبح از خاکستر پروانه ریخت
6 عالمی را سرگذشت رفتگان ازکار برد رنگ خواب محفل ما بیشتر افسانه ریخت
7 کرد وحشت زین بیابان مدتیگمگشته بود گردباد امروز رنگ صورت دیوانه ریخت
8 ظالم از بیدستگاهی نیست بیتمهید ظلم در حقیقت اره شمشیر است چونندانه ریخت
9 سخت پابرجاست دور نشئهٔ مخموریام چونکمانم باید از خمیازه رنگ خانه ریخت
10 هرکجا بیدل مکافات عملگل میکند دیدهٔدام از هجوم اشک خواهد دانه ریخت