- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بشکوه گفت جوانی فقیر با پیری بروزگار، مرا روی شادمانی نیست
2 بلای فقر، تنم خسته کرد و روح بکشت بمرگ قانعم، آن نیز رایگانی نیست
3 کسی بمثل من اندر نبردگاه جهان سیاه روز بلاهای ناگهانی نیست
4 گرسنه بر سر خوان فلک نشستم و گفت که خیرگی مکن، این بزم میهمانی نیست
5 به خلق داد سرافرازی و مرا خواری که در خور تو، ازین به که میستانی نیست
6 به دهر، هیچکس مهربان نشد با من مرا خبر ز ره و رسم مهربانی نیست
7 خوش نیافتم از روزگار سفله دمی از آن خوشم که سپنجی است، جاودانی نیست
8 بخنده، پیر خردمند گفت تند مرو که پرتگاه جهان، جای بدعنانی نیست
9 چو بنگری، همه سر رشتهها بدست قضاست ره گریز، ز تقدیر آسمانی نیست
10 ودیعهایست سعادت، که رایگان بخشند درین معامله، ارزانی و گرانی نیست
11 دل ضعیف، بگرداب نفس دون مفکن غریق نفس، غریقی که وارهانی نیست
12 چو دستگاه جوانیت هست، سودی کن که هیچ سود، چو سرمایهٔ جوانی نیست
13 ز بازویت نربودند تا توانائی زمان خستگی و عجز و ناتوانی نیست
14 بملک زندگی، ایدوست، رنج باید برد دلی که مرد، سزاوار زندگانی نیست
15 من و تو از پی کشف حقیقت آمدهایم ازین مسابقه، مقصود کامرانی نیست
16 بدفتر گل و طومار غنچه در گلزار بجز حکایت آشوب مهرگانی نیست
17 بنای تن، همه بهر خوشی نساختهاند وجود سر، همه از بهر سرگرانی نیست
18 ز مرگ و هستی ما، چرخ را زیان نرسد سپهر سنگدل است، این سخن نهانی نیست