به کوی میکده دی هاتفی بشارت از غبار همدانی غزل 22

غبار همدانی

غبار همدانی

غبار همدانی

به کوی میکده دی هاتفی بشارت برد

1 به کوی میکده دی هاتفی بشارت برد که فضل حق گنه مِی کشان به غارت برد

2 دلم ز پیر خرابات شکرها دارد که رنجها پی تعمیر این عمارت برد

3 ز رنگ توبه شد آلوده خرقۀ صوفی بکوی باده فروشش پی قصارت برد

4 مگر ز بوی قدح تر نکرده شیخ دماغ که نام درد کشان را بدین حقارت برد

5 بکوی میکده گر دل مقیم شد چه عجب که اجرهای فراوان ازین زیارت برد

6 نداشت در دل شه چون غم رعیت راه دل شکستۀ ما را به استعارت برد

7 مرا به راه طلب چست کرد مرشد عشق که هر چه داشتم از کف به یک اشارت برد

8 بدین عطیه چه شکر آورم که مردم چشم مرا به میکدۀ عشق با طهارت برد

9 به راه عشق تو ساقی مرا سبک رو کرد که هر چه داشتم از جرعه ای به غارت برد

10 بدست عشق ده ای دل عنان خویش و مترس که او به هر طرفت برد با بصارت برد

11 غبار از خم چوگان عشق گوی مراد به صبر برد ولیکن به صَد مَرارت برد

عکس نوشته
کامنت
comment