- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نظر برکجروان از راستان بیش استگردونرا که خاتم بیشتر دردل نشاند نقش واژون را
2 شهیدم لیک میدانمکه عشق عافیت دشمن چویاقوتم به آتش میبرد هر قطرهٔ خون را
3 در آغوش شکنج دام الفت راحتی دارم خیال زلف لیلی سایهٔ بیدست مجنون را
4 گر از شور حوادث آگهی سر درگریبانکن! حصار عافیت جز خم نمیباشد فلاطون را
5 نه تنها اغنیا را چرخ برمیدارد از پستی زمین هملقمههای چرب داندگنج قارون را
6 شعور جسم زنجیریست در راه سبکروحان کهچونخط نقشبندد، پایرفتن نیستمضمونرا
7 دل است آن تخم بیرنگیکه بهر جستجوی او جگر سوراخ سوراخ استنه غربالگردون را
8 بهقدرکوشش عشق ست نعل حسن درآتش صدای ثیشهٔ فرهاد مهمیز استگلگون را
9 خیال ماسوا فرش است دروحدتسرای دل درون خویش دارد خانهٔ آیینه بیرون را
10 حوادثمژدهٔامناست اگردلجمعشدبیدل گهرافسانهداندشورش امواججیحون را