برفت یار من از جلال الدین محمد مولوی غزل 226

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

برفت یار من و یادگار ماند مرا

1 برفت یار من و یادگار ماند مرا رخ معصفر و چشم پرآب و وااسفا

2 دو دیده باشد پرنم چو در ویست مقیم فرات و کوثر آب حیات جان افزا

3 چرا رخم نکند زرگری چو متصلست به گنج بی‌حد و کان جمال و حسن و بها

4 چراست وااسفاگوی زانک یعقوبست ز یوسف کش مه روی خویش گشته جدا

5 ز ناز اگر برود تا ستاره بار شوم رسد چو می‌زندش آفتاب طال بقا

6 اگر چیم ز چراگاه جان برون کردست کجاست زهره و یارا که گویمش که چرا

7 الست عشق رسید و هر آن که گفت بلی گواه گفت بلی هست صد هزار بلا

8 بلا درست و بلادر تو را کند زیرک خصوص در یتیمی که هست از آن دریا

9 منم کبوتر او گر براندم سر نی کجا پرم نپرم جز که گرد بام و سرا

10 منم ز سایه او آفتاب عالمگیر که سلطنت رسد آن را که یافت ظل هما

11 بس است دعوت دعوت بهل دعا می‌گو مسیح رفت به چارم سما به پر دعا

عکس نوشته
کامنت
comment