بنما رخ و جان بستان یعنی از فیض کاشانی غزل 284

فیض کاشانی

فیض کاشانی

فیض کاشانی

بنما رخ و جان بستان یعنی بنمی ارزد

1 بنما رخ و جان بستان یعنی بنمی ارزد یک جان چه بود صد جان یعنی بنمی ارزد

2 عشق تو خریدم من بر جانش گزیدم من عشق تو بجان ای جان یعنی بنمی ارزد

3 چون روی تو دیدم من از خویش بریدم من کردم دل و جان قربان یعنی بنمی ارزد

4 دل شد چو غمت را جا سر رفت درین سودا آن سود بدین خسران یعنی بنمی ارزد

5 دریای غم عشقت گر غرق سرشگم کرد آن بحر بدین طوفان یعنی بنمی ارزد

6 گر خانه کنم ویران گنجم دهد آن سلطان آن گنج بخان و مان یعنی بنمی ارزد

7 یکبوسه از آن بستان و ندر عوضش جان ده والله که بود ارزان یعنی بنمی ارزد

8 خون گرچه بسی خوردم عشق تو بسر بردم فیض این بنگر با آن یعنی بنمی ارزد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر