- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ببار ای مغنی نوائی شگفت گرفته رها کن که خوابم گرفت
2 وگر زان ترنم شوم خفته نیز نبینم مگر خواب آشفته نیز
3 چو آمد گه عزم فرفوریوس بنه بر شتر بست و بنواخت کوس
4 به همصحبتان گفت کاین باغ نغز که منظور چشمست و ریحان مغز
5 چو پایندگی نیستش در سرشت چه تاریک دوزخ چه روشن بهشت
6 ز دانائی ماست ما را هراس که از رهزن ایمن نشد ره شناس
7 کمان گر همیشه خمیده بود قبا دوز را قب دریده بود
8 ترازوی چربش فروشان به رنگ بود چرب و چربی ندارد به سنگ
9 همه ساله محمل کش بار گنج نیاساید از محنت و درد و رنج
10 چو پرداخت زین نقش پرگار او کشیدند خط نیز بر کار او