1 بنمود جمال او به خوابم گفتم باشد مگر جمالش
2 بیدار شدم ز خواب مستی نه نقش بماند نه خیالش
3 نه من ماندم نه غیر او هم او ماند و کمال پر کمالش
4 از ما اثری نماند با ما با او نبود کسی مجالش
5 دریاب به ذوق نعمت الله این دولت و مال لایزالش
1 مرا گفت یاری که ای یار ما اگر یار مائی بکش بار ما
2 برو مایه و سود دکان بمان گرت هست سودای بازار ما
1 گر در این بحر آشنا یابی عین ما را به عین ما یابی
2 دردمندی اگر دوا جوئی درد می نوش تا شفا یابی
1 عاشقی دریادلی از ما طلب آن چنان گوهر در این دریا طلب
2 نقد گنج کنت کنزا را بجو از همه اسما مسمی را طلب