- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بموسی گفت حق کای مرد اسرار چو تنها مینشینی دل نگه دار
2 وگر با خلق باشی مهربان باش در آن ساعت نگه دار زبان باش
3 وگر در ره روی سر پیش میدار نظر بر پیش چشم خویش میدار
4 وگر ده سفره پیش آرند خلقت نگه میدار آنجا نیز حلقت
5 چو تو بس بی طعام ناتمامی میان در بسته از بهر طعامی
6 چنان کان طفل حیران می درآید برزقش شیر پستان میفزاید
7 همی کان طفل را تقدیر کردند برزقش در دو پستان شیر کردند
8 چو با تو رزق دایم همبر افتاد چرا این خلق در یکدیگر افتاد
9 همه سوداست ای سودائی آخر همی سودا چه میپیمائی آخر
10 اگر تو عاقلی سودا بینداز تو امروزی غم فردا بینداز