- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بهر سرچشمه کان آرام جان زد خرگهی آنجا بعشرت با می و معشوق بنشیند مهی آنجا
2 نه دل آگه شود کز دیدنش چون میشود حالم نه از غیرت توانم دید با این آگهی آنجا
3 که میداند که چونم میکشد در خلوت آن بدخو چو هرگز از عزیزان نیست با من همرهی آنجا
4 نیازی میکنم عرض و برون میآیم از بزمش نخواهم تا قیامت ساختن ماتمگهی آنجا
5 در آن نظاره کز هر ذره آتش در جهان افتد ندارد عاشق بیچاره یارای رهی آنجا
6 که میداند که چون آمد برون از گلشنش عاشق تمنای بلندی بود و دست کوتهی آنجا
7 دگر در سایه ی دیوار آن گل از چه رو آرد فغانی چون ندارد قیمت برگ کهی آنجا