- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بگل خطت چو نقابی ز مشک ناب انداخت هزار شاهد فتنه ز رخ نقاب انداخت
2 مه رخ تو که سر زد خط از خواشی آن هزار ناوک طعنه بر آفتاب انداخت
3 دمید تا خط چون شب ز روی چون روزت زمانه دیده بخت مرا بخواب انداخت
4 بمردن از غم دل رسته بودم آن لب لعل حیات داد مرا باز در عذاب انداخت
5 هوای چین جبینت هزار موج بلا بآب دیده نم دیده پر آب انداخت
6 ز رشک بر دل خون گشته سوختم صد داغ چو خالهای لبش عکس در شراب انداخت
7 چه ممکن است ثبات از فضولی بی دل چنین که شوق تو او را در اضطراب انداخت