1 گدایان بینی اندر روز محشر به تخت ملک بر چون پادشاهان
2 چنان نورانی از فر عبادت که گویی آفتابانند و ماهان
3 تو خود چون از خجالت سر برآری که بر دوشت بود بار گناهان
4 اگر دانی که بد کردی و بد رفت بیا پیش از عقوبت عذرخواهان
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مجنون عشق را دگر امروز حالت است کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالت است
2 فرهاد را از آن چه که شیرین ترش کند این را شکیب نیست گر آن را ملالت است
1 مرا خود با تو چیزی در میان هست و گر نه روی زیبا در جهان هست
2 وجودی دارم از مهرت گدازان وجودم رفت و مهرت همچنان هست
1 پای سرو بوستانی در گل است سرو ما را پای معنی در دل است
2 هر که چشمش بر چنان روی اوفتاد طالعش میمون و فالش مقبل است
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به