چون زلف توام جانا در عین پریشانی از رهی معیری غزل 1

رهی معیری

آثار رهی معیری

رهی معیری

چون زلف توام جانا در عین پریشانی

1 چون زلف توام جانا در عین پریشانی چون باد سحرگاهم در بی‌سروسامانی

2 من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

3 خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

4 ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی

5 در سینه سوزانم مستوری و مهجوری در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی

6 من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

7 از آتش سودایت دارم من و دارد دل داغی که نمی‌بینی دردی که نمی‌دانی

8 دل با من و جان بی‌تو نسپاری و بسپارم کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

9 ای چشم رهی سویت کو چشم رهی‌جویت ؟ روی از من سر گردان شاید که نگردانی

عکس نوشته
کامنت
comment