1 چون روبه من شدی تو از شیر مترس چون دولت تو منم ز ادبیر مترس
2 از چرخ چو آن ماه ترا همراه است گر روز بگاهست وگر دیر مترس
1 گفت آن طالب که آخر یک نفس ای سواره بر نی این سو ران فرس
2 راند سوی او که هین زوتر بگو کاسپ من بس توسنست و تندخو
1 من چنان مردم که بر خونی خویش نوش لطف من نشد در قهر نیش
2 گفت پیغامبر به گوش چاکرم کو برد روزی ز گردن این سرم
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو