- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون کژ کنی به شیوه به سر بر کلاه را زلف و رخ تو طیره کند مشک و ماه را
2 یزدان هزار عذر بخواهد ز روی تو فردا که هیچ عذر نباشد گناه را
3 نشگفت پای ما که بر آید به سنگ غم زیرت که احتیاط نکردیم راه را
4 دارم گواه آنکه تو کشتی مرا، ولیک ترسم که: نرگست بفریبد گواه را
5 روزی چنان بگریم ازین غم، که اشک من ز آن خاک آستان بدماند گیاه را
6 گر بشنود جفا که تو در شهر میکنی خسرو بیاغیان نفرستد سپاه را
7 شد سالها که بندهٔ تست اوحدی، دریغ کز حال بندگان خبری نیست شاه را