1 چون خیل تو صد باشد و خصم تو هزار خود را به هلاک میسپاری هش دار
2 تا بتوانی برآور از خصم دمار چون جنگ ندانی آشتی عیب مدار
1 بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا روم ز دستت که نمیدهی مجالی
2 نه ره گریز دارم نه طریق آشنایی چه غم اوفتادهای را که تواند احتیالی
1 هر چیز کزان بتر نباشد از مصلحتی به در نباشد
2 شری که به خیر باز گردد آن خیر بود که شر نباشد
1 خلق در ملک خدای از همه جنسی باشد حاکمان خرده نگیرند که ما رندانیم
2 گر کسی را عملی هست و امیدی دارد ما گداییم درین ملک نه بازرگانیم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم