1 چون شرر اقبال هستی بسکه فرصتکاه بود هر کجا گل کرد روز ما همان بیگاه بود
2 بر خیال پوچ خلقی تردماغ ناز سوخت شعله هم مغرور گل از پرده های کاه بود
3 فهم ناقص رمز قرآن محبت درنیافت ورنه یک سر نالهٔ دل مد بسمالله بود
4 فقر با ان جز بینقش غنا صورت نبست تاگداگفتیم نامش در نگین شاه بود
5 در غرور آباد نقش هستی امکان چه یافت هر کجا عرض کتان دادند نور ماه بود
6 هیچ کافر مبتلای ناقبولیها مباد یاد ایامیکه ما را در دل کس راه بود
7 دل به جیب محرمی آخر نفس را ره نداد پیچ و تاب ریسمان از خشکی این چاه بود
8 گرد دامانی نیفشاندیم و فرصتها گذشت دست فقر از آستین هم یک دو چین کوتاه بود
9 جیب خجلت میدرد ناقدردانیهای درد چون سحر ما خنده دانستیم و در دل آه بود
10 تا کجا هنگامهٔ طبع فضول آراستن عمر مستعجل ز ننگ وضع ما آگاه بود
11 میتند بیدل جهانی بر تک و تاز امل نه فلک یک گردش ما سورهٔ جولاه بود