1 چون آینه نورخیز گشتی، احنست چون اره به خلق تیز گشتی احسنت
2 در کفش ادیبان جهان کردی پای غوره نشده مویز گشتی، احسنت
1 گویی علامت بشر اندر جهان، غم است آن کس که غم نداشت نه فرزند آدم است
2 شاعر پیمبری است خداوند او شعور کاو از خدای خویش همه روزه ملهم است
1 ای که در هر نیکوئی آراسته یزدان تو را جمله داری خود، چه گویم این تو را یا آن تو را
2 کرده یزدانت همی انباز با حور بهشت وانچهبخشد حور را بخشیده صدچندان تو را
1 خانم آن نیست که جانانه و دلبر باشد خانم آنست که باب دل شوهر باشد
2 بهتر است از زن مهطلعت همسرآزار زن زشتی که جگرگوشهٔ همسر باشد