1 چون دل ز وصل تو مایوس می کند مهتاب چراغ نذر زمین بوس می کند مهتاب
2 شب فراق ز تر خنده های ابرم سوخت به تیره روزیم افسوس می کند مهتاب
1 کو گریه ای که بی خبر از جا برد مرا غافل به باغبانی صحرا برد مرا
2 آن خار بی برم که چمن سایه من است خس نیستم که قطره ای از جا برد مرا
1 گر دلم پنهان نسازد در غبار آیینه را شعله از خجلت گدازد چون شرار آیینه را
2 پاکتر آید برون دلهای روشن از گداز نیست خاکستر بسوزی گر هزار آیینه را
1 گر به دام افتد هوای گلستان در سر مرا آتش پرواز گردد یاد بال و پر مرا
2 آهن شمشیر من در صلب خارا برق بود سوخت خون ساده لوحی در رگ جوهر مرا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به